سپهرجونسپهرجون، تا این لحظه: 10 سال و 6 ماه و 25 روز سن داره

کودکانه های سپهر

پسرم داره میاد

دیگه چیزی نمونده تا بیای پیشم ساکت رو بستم کمتر از دو روزه دیگه روی ماهتو می بینم .دلم برای دیدن صورتت پر می کشه هر چند که می دونم دلم برای این روزای با هم بودن خیلی تنگ میشه عزیزم این روزامامانی خیلی استرس داره ترس از عمل  بیهوشی اینکه پسرم سالم بدنیا بیاد ولی از یک طرف خوشحالم که میبینمت بغلت می کنم ومیبوسمت دلم واسه بوکسور کوچولوی توی دلم خیلی تنگ میشه توی این نه ماه خیلی بهت عادت کرده بودم باورم نمی شه این روزا داره تموم می شه توی این مدت هر جا که رفتم با من بودی قول بده بعد از این هم تنهام نذاری درسته این روزا رو با هم سپری کردیم ولی تو یادت نمی مونه فرشته کوچولوی من :چقدر باهات درددل کردم حرف زدم گریه کردم وخندیدم چه لحظه ...
21 مهر 1392

پسرمهرماهی

امروز واسه چکاپ رفتیم پیش دکتر تا ببینیم پسرم چقدر رشد کرده ؟بعد از چند ماه دوباره توی سونوگرافی دیدمت مثل اینکه پسرم دیگه وقت اومدنش شده تا چند هفته دیگه باید از دل مامانی بیای بیرون خانم دکتر غافل گیرم کرد گفت : ١٥ مهر نی نی میاد ما تا الان فکر می کردیم قراره پسره آبان باشی بابایی وقتی این خبر رو شنید گفت:من که هنوز آمادگی ندارم حالا دیگه شمارش معکوس شروع شده واسه اومدن آقا سپهر ...
23 شهريور 1392

خواب آلو

سلام عزیزدلم امروز خیلی مامان رو ترسوندی قول بده دیگه از این شیطونی ها نکنی صبح که از خواب بیدار شدم اصلا تکون نخوردی فکر کردم خوابیدی منم مشغول آشپزی وکارای خونه شدم ولی تا ساعت یک که دیدم خبری از لگدات نیست حسابی نگران شدم باهات صحبت کردم نازت کردم فایده نداشت انگار نه انگار همش با خودم می گفتم نکنه بلایی سر پسرم اومده باشه ؟خلاصه نیم ساعتی که گذشت بلاخره یک تکون خیلی کوچولو خوردی انگار دنیا رو بهم داده باشن تازه فهمیدم پسرتنبلم تا الان خواب بوده مثل اینکه شب قبل دیر خوابیده بودی عزیزم قول بده دیگه مامان رو با این کارت نترسونی .وقتی واسه بابایی تعریف کردم کلی خندید وقربون صدقه پسرش رفت ...
18 شهريور 1392

سیسمونی آقا سپهر

پسرگلم چطوره ؟ حسابی تپل مپل شدی دیگه اونقدر مامانی سنگین شده که راه رفتن واسم سخت شده  سپهرمامان الان دیگه هفت ماهش تموم شده مامان جون وبابا جون کلی زحمت کشیدن وسیسمونی واست خریدن یک عالمه چیزای خوشگل ناز .تخت وکمد واسباب بازی های جور واجور تا پسرم باهاشون بازی کنه من وبابایی هم اتاقت رو آماده کردیم بعد هم وسایلت رو با کمک خاله ها چیدیم واتاقت الان دیگه آماده شده الان دیگه همه چی آمادست واسه اومدن نی نی ما هنوز دوماهه دیگه مونده تا پسر گلم دنیا بیاد وهمگی منتظریم       ...
25 مرداد 1392

پسرم داره بزرگ می شه

سلام عشقم خوبی پسرم ؟خیلی وقته نتونستم بیام اینجا وچیزی بنویسم آخه مامانی خیلی گرفتار بوده خیلی هم کم حوصله شدم  کم کم داری بزرگ می شی ومنو بابایی داریم آماده می شیم واسه اومدنت دیگه زورت خیلی بیشتر شده لگدات محکم تر شده مامانی دردش می گیره پسرم خیلی شیطون بلا شدی هر لگدی محکمی که میزنی بابایی می گه: الهی قربونش برم ...الهی جیگرشو بخورم   کم کم داره بهت حسودیم میشه اینقدر که بابایی بفکرته ودوست داره عزیزم چند روز پیش عروسی عمو حامد بود که خیلی خوش گذشت از همه مهمتر اینکه سه نفری رفتیم آتلیه وعکس های قشنگ بارداری گرفتیم وتوی عروسی هم با پسرم کلی رقصیدم ...
16 تير 1392

ای جونم

تمام احساس وحرف من برای پسر عزیزم ای جونم قدمات رو چشام بیا ومهمونم شو گرمیه خونم شو ببین پریشون دلم بیا آرومم کن ای جونم می خوام عطر تنت بپیچه تو خونم تو که نیستی یه سرگردونه دیوونم ای جونم بیا که داغونم ای جونم عمرم نفسم عشقم تویی همه کسم آی که چه خوشحالم تو رو دارم ای جونم ای جونم دلیل بودنم عشقت مثل خون تو تنم آی که چه خوشحالم تو رو دارم ای جونم من این حس قشنگو به تو مدیونم میدونم تا دنیا باشه عاشق تو میمونم ای جونم عمرم نفسم عشقم تویی همه کسم آی که چه خوشحالم تو رو دارم ای جونم   ...
14 تير 1392
1